غضروف جان!

ناخوناتون رو مرتب کنید..کوتاه کنید،سوهان بکشید،از بافِر استفاده کنید..بعدش گوش پاک کن رو گلیسیرین مالی کنید :دی و بعد،با ملایمت به روی سطح ناخن،دورش و بالاش بکشید..بعد بذارید قشنگ جذب بشه..اونوقت یه کرم نرم کننده به دستتون بزنید و عشق کنید از زیباییِ دستاتون ^_^

 

غضروف جان!...

ساعت 12 حاضر شدم و رفتم اموزشگاه..شاگردم بدون اینکه بهم خبر بده،نیومده بود..بنا بر این منم جلسه  رو ثبت کردم وبرگشتم خونه. بعدشم کلاس داشتم تا همین الان.

ساعت 4/30 یکی از شاگردم میاد خونمون..اصلا حال ندارم کلاس برگزار کنم :(

مِحححح..پولم که نمیده باباش..اسیر شدیم..

غضروف جان!...

یادتونه چند روز پیشا گفتم قراره با نسیم بریم انقلاب و این حرفا؟ دو روز پیش پیام داد و پرسید قرارمون سر جاشه؟ دیشب دوباره پیام داد و گفت فردا ساعت چند بیام دنبالت؟ راستش من از این حالتش تعجب کردم..چون ادمی نیست که پیگیر قرار بشه..اونم نه یه بار! دو بار!! ولی بهرحال،تایم رو فیکس کردیم..صبح بلند شدم و دیدم خبری ازش نیست..بعد پیام اومد که نوشته بود"دارم مامانو میبرم بیمارستان..نگران نباش چون چیزی نیست غضروف جان!...ادامه مطلب

من و زهرا امشب کلی حرف زدیم..البته که ادرس اینجارو نداره..چون نپرسید منم بهش نگفتم :دی حالا شاید بعدا بگم..ولی بهش گفتم که وبلاگ دارم.

دلم براش تنگ شده بود :| سری قبل بهش گفتم بیا همدیگه رو ببینیم که گفت نمیام :| خیلی ناراحت شدم..

بعدش دیگه امشب بحثمون گل کرد و یه عالمه از خاطرات دوران دبیرستان و اون تیزهوشان زهرماری حرف زدیم.

خلاصه که همین. قراره بعد از عید همدیگه رو ببینیم.

غضروف جان!...

صبح دیر بیدار شدم :دی  مامان شاگردم ساعت 10 صبح داشت زنگ میزد و من خواب بودم..منم بهش مسیج زدم و گفتم "تا ساعت 11/30 جلسه هستم..11/30 در خدمتم" :دی خیلی جلسه ی خوبی بود ولی دیدم بنی خوابه..غش کرده بود..زنگ زدم به دکترش و گفت خلوته،بیا. حاضر شدیم و بنی رو توی باکسش گذاشتیم و رفتیم..هم ناخونش رو کوتاه کردیم و هم ضد انگل زدیم براش و هم براش غذا خریدم..خداروشکر حسابم خالی شد دیگه :دی یه جور ضد انگل جد غضروف جان!...ادامه مطلب

باورم نمیشه هنوزم مصاحبه های محمد رو میبینم و دلم غنج میره براش.. مطمئنم تا همیشه ی همیشه دوسش دارم. غضروف جان!...

کاشکی شاگردم زنگ بزنه و بگه نمیام :( هرچند میدونم بعیده..ولی اصلا دل و دماغ کلاس ندارم..اصصصلا غضروف جان!...

خب..همونطور که در جریان نیستید،باید عرض کنم که شاگردم اومد -_- راسِ ساعت! یعن راس 4/30 زنگ خونمون رو زد.. البته بد هم نشدا..باباش که اومد دنبالش،خودم از قصد تلفن رو جواب دادم و گفت خانم بنفشی،تعداد جلسات با امروز شد 12 تا؟و گفتم بله :دی تعارف معارفم نکردم..بعد یه حساب سریع کرد و گفت چشم من ظرف امشب یا فردا واریزمیکنم.. سرویس کرد خدایی =)))))) حالا اشکالی نداره ولی جدی شاید نداره..اشکالی نداره. ولی غضروف جان!...ادامه مطلب

قرار بود فردا ساعت 7 راه بیفتم و 8 دفتر باشم! ولیییییی..ولیییی مهشید زنگ زد و گفت فردا اولین شاگردمون 12/30 ئه.. خیلی خوشحالم. غضروف جان!...

از طرف یه چیزی خواستم سر ظهری! جوری آب شده رفته تو زمین که انگار تا حالا وجود خارجی نداشته!

---

غضروف جان!...